زندگي مامان ، مارالزندگي مامان ، مارال، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مـــــارال هدیه ناب خدا

هدیه ناب خدا

الان حدود ۲ ماهی میشه که نتونستم بیام و از اومدن دختر گلم بنویسم. خدا تو دومین روز بهار تو رو به من و بابایی هدیه داد . مامان جون و خاله سمانه حدود ۱۰ روز زودتر اومدند تا بتونند تو این شادی با ما سهیم باشند . بالاخره روز موعود فرا رسید و تو با اومدنت لبخند رو بر روی لبهای همه ما نشوندی . ساعت ۱۰:۰۵ روز سه شنبه تو اتاق عمل اولین نفری بودم که صدای زیبات رو شنیدم و اشک شوق رو تو چشمهای من آوردی و وقتی خبر سلامتی تو رو شنیدم هزاران بار خدای مهربون رو سپاس گفتم. بابایی هم از اومدنت اونقدر خوشحال بود که از من یادش رفته بود و طوری که بعدا دکتر حسینی دوست بابایی و دکتر بیهوشی من بهم گفت باید به هوش بودم و  این اشتیاق برای اومدن تو ر...
31 فروردين 1390
1